سلام ای ناز من...
برام تعبیری بکن چطوری باید با تو سایه را پیدا کنم ... آیا وقتی تشه هستم باید تشنه از دریا بگذرم با تو هستم ای سرخی آتش عشقم ... منو سبز سبز کن در آغوش بهار...
ناز من چیزی بگو حرفی بزن ای تو تعریف بهار چیزی بگو مثل یک لالایی دور هنگام غروب...
تشنه بارونم ولی ابرای تو بی بارون ... چی بگم که خیلی تنهام که بدون غصه دیگه کسی دلدارم نیست... کی پیدا می شه جواب سوالات من وبده؟؟؟
دلم مثل یک عروسک ساده بود ساده...سبز من آیا مگه تنهایی مرام عشقه؟؟؟
اگه مرام عشق پس حق داری جواب سوالات من و ندی...
می خواستم بمونم پیش تو ولی تو قلبت جای نداشتم پس کوله بارم را جمع کردم و رفتم ...رفتم ولی نگوو بی وفا بود چون که به راستی همه هستی ام را به تو دادم و هنوزم با خاطراتت زندگی می کنم... فقط برات دعا می کنم که اونجای که هستی زود زود بشی ستاره و به کشور خودت برگردی که من منتظرتم...
آخه چرا قصه ما قصه انتظارو سکوت تو شب بی انتها...
آخه من از تو آسمان آبی می خوام ... من از تو شبهای مهتابی می خوام...
گل بهار دل من ...یک بیابون لاله زار دل من... شعرای من یک چیزی کم داره اونم اسم تو...
کاش پرنده بودیم تو آسمون تا با پرهای هم می ساختیم آشیون اون وقت با هم می پریدیم و آسمون کم می یاورد و تو را با خودم جای می بردم تا صیاد نباشه...
تو فقط باید بمونی ای پناه آخر من تا که پر پر نشه بی تو بال و پر من... ولی حالا چرا نمی تونم بهت بگم دوست دارم تا می خوام بگم زبونم بند می یاد ...
خدایا خدایا چه تنها موندم و درموندم غریبم از هر دری من و دور می کنند به سوی تو می آیم امشب ...تو من و امشب مهمان خود بکن... من جسم باشم تو روح من من ظلمت تو روشنی من... تو اولین و آخرینم باش که عاشقم...
درگاهم سجده گاه من بگذر از گناه من ... من خلقم تو خالقی سر تا پا شوق گفتنم ...
هم غایب هم حاضر... هم سکوت هم فریاد... هم درد هم درمان...
چه ترس از ترس بی درمان که دارم چون تو درمانی...
چه با کس کفر اهریمن تو در من نور ایمانی...
مراقب خودت باش
لیست کل یادداشت های وبلاگ?